برای اولین بار با تبلت پست میگذارم ( جوون تر که بودیم با لپ تاپ پست میذاشتیم)
بعد سالها که حال و حوصله ای پیدا شد
پزشکی عمومی با تموم فراز و فرودهاش سه سال پیش تموم شد ، بعدش شدیم پزشک خانواده ، بعدش رفتیم سربازی که واقعا سخت گذشت و همین ماه قبل تموم شد و بعدش امتحان رزیدنتی دادیم و احتمال خیلی زیاد از شهریور یا زودتر باید دوره ی رزیدنتی رو شروع کنیم و بعدش بریم طرح دوره ی تخصص و بعدش .
تو این مدت به اجبار در چندین شهر دور زندگی کردیم و خدا میدونه کجاها باید بریم ؛ بی سرزمین تر از ترانه.
زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پر شکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش انرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است.
فرهاد : خوب دیگه وقت رفتنه ، اتفاقاتی تو این مدت افتاده که هضمش آسون نیست
شهرزاد : زمان میبره تا زخم هامون التیام پیدا کنه
فرهاد : شاید رنج هایی که در انتظارمونه ، تحمل زخم این جدایی رو برامون آسون تر کنه
شهرزاد : شاید هم یه روز برگشتیم این زندگی رو از جایی که پاره شد دوباره دوختیم . تو جعبه ی خاطراتمون هنوز نخ برای بخیه زدن هست
فرهاد : میدونم نزدیک بودن به تو یعنی از دست دادنت. دلم می خواد به جای خداحافظی رفتنت رو تماشا کنم
شهرزاد : فرهاد! همیشه اونطوری نمی شه که فکرشو میکنیم.
اینم از دیالوگ پایانی سریال شهرزاد ، به قول سعدی "علیه الرحمه " :
گر بماندیم، باز بردوزیم
جامهای کز فراق چاک شده
ور نماندیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده
پایان این سریال هم مثل سایر سریال های حسن فتحی ، آدم های سیاه حذف شدند . الحق و انصاف سریال خوب و جذابی بود.
دیگر عادت کرده بودیم که این سریال ها پروژههایی برای تهیهکنندگان است و آنتن ها و جیب هایی را پر میکند. فتحی اما ما را از ابریشم عادات خود به درآورد.” مرسی جناب فتحی به خاطر این حال خوب حداقل به مدت یک ساعت در هفته در این اوضاع نابسامان.
امیدوارم که سریال بعدی فتحی که بر اساس رمان " بامداد خمار" فتانه حاج سید جوادی هستش ، باز هم شاهد اثری موفق باشیم
نکته 1 : در تندباد حوادث ، عشق اولین قربانی است.
نکته 2 : این پست را در حالی نوشتیم که به این آهنگ گوش میکردیم
نکته 3 :
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم کی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
شهریار
درباره این سایت